خواهر ناتنی من با انگشتم در کونش گرفتار شد. او هول شد، اما می دانستم که او آن را دوست دارد. او را مسخره کردم و او نمی توانست مقاومت کند. ما بدون توجه به مقدمه سرزده به آن رفتیم. این یک سواری وحشیانه بود، اما من می دانستم که ما دوباره در همان اتاق به پایان می رسیم.